کد مطلب:162517 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

ادیب فراهانی
امیرالشعرا ادیب الممالك محمد صادق بن (حاجی میرزا) حسین فراهانی، به سال 1277 ه.ق. متولد شد. نسبت او به میرزا عیسی قائم مقام می رسد. ادیب از كودكی به آموختن علوم و ادبیات فارسی و تزای و زبانهای اروپایی اشتغال یافت و هم از خردی به شعر پرداخت. از سال 1316 ه.ق. نویسندگی و اداره ی روزنامه های ادب، مجلس، عراق عجم و آفتاب را بر عهده داشت، چندی نیز در سفرهای خارج و داخل ایران گذراند. وی در انواع شعر مخصوصا قصیده و قطعه استاد بود و سبك استادان قدیم را پیروی می كرد. غالب اشعار او نماینده ی زندگانی اجتماعی و مبارزات سیاسی وی است. او در وطنیات، سیاسیات، اجتماعیات و آوردن تمثیلات و حكایاتی كه مبتنی بر نظرهای انتقادی و اصلاحی باشد از نخستین گویندگان استاد عهد اخیر است. آشنایی ادیب با ادب اروپایی موجب ورود بعضی از افكار و مضامین و قصص و كلمات فرنگی در اشعارش شده است و نیز اطلاع او از ادب و لغت و تاریخ عرب و اسلام باعث گردیده كه بسیار بیشتر از معاصران خود كلمات و تركیبات غیر ضرور عربی را در سخنان خود به كار برد. او به سال 1336 ه.ق. درگذشت. [1] .



گر سر كنم مصیبتی از شاه كربلا

ترسم شرر به عرش زند آه كربلا



لرزد زمین ز كثرت اندوه اهل بیت

سوزد فلك ز ناله جانكاه كربلا



ای بس شبان تیره كه بالید بر فلك

خاك از فروغ مشتری و ماه كربلا



گر یوسفی فتاد به كنعان درون چاه

صد یوسف است گمشده در چاه كربلا



ای ساربان، به كعبه ی مقصود، محملم

گر می بری بران شتر از راه كربلا



وی رهنمای قافله، این كاروان بكش

تا پایه ی سریر شهنشاه كربلا






شاید كه من به كام دل خود، مشام جان

تر سازم از شمیم سحرگاه كربلا



آه از دمی كه آتش بیداد، شعله زد

بر آسمان ز خیمه و خرگاه كربلا



گوش كلیم طور ولا، از درخت عشق

بشنید بانگ «انی انا الله» [2] كربلا



پرتو فكند مهر تجلی ز شرق عشق

موسای عقل، خیره شد از نور برق عشق



لبیك ای پدر كه منت یار و یاورم

در یاری تو نایب عباس و اكبرم



مدهوش باده ی خم میخانه ی غمم

مشتاق دیدن رخ عم و برادم



آب ار نمی رسد به لب لعل نازكم

شیر از نمانده در رگ پستان مادرم



در آرزوی ناوك تیر سه شعله ام

در حسرت زلال روان بخش كوثرم



خواهم به شاخ سدره نهم آشیان فراز

تا بنگری كه عرش خدا را كبوترم



با دستهای كوچك خود، جان خسته را

در كف گرفته ام كه به پای تو بسپرم



شاه شهید در طرب از این ترانه شد

او را به بر گرفت و به میدان روانه شد



آه از حسین و داغ فزون از شماره اش

وان دردها كه كس نتوانست چاره اش



فیادهای العطش آل و عترتش

تبخالهای لعل لب شیر خواره اش



ان اكبری كه گشت به خون غرقه عارضش

آن اصغری كه ماند تهی گاهواره اش



آن سر كه برفراز نی از كوفه تا به شام

بردند با تبیره و كوس و نقاره اش



آن كودكی كه درگه یغمای خیمه گاه

از گوش برد، دست ستم گوشواره اش



آن بانوی حریم جلالت كه چشم خصم

می كرد با نگاه حقارت نظاره اش



آن خسته ی علیل كه با بند آهنین

بردند گه پیاده و گاهی سواره اش



آن دست بسته طفل یتیمی كه خسته گشت

پای برهنه از اثر خار و خاره اش



داغی كه كهنه شد به یقین بی اثر شود

این داغ هر زمان اثرش بیشتر شود





[1] خلاصه از فرهنگ معين.

[2] قصص /30.